جدول جو
جدول جو

معنی پیله رود - جستجوی لغت در جدول جو

پیله رود(لَ)
دهی از بخش نمین شهرستان اردبیل واقع در 27 هزارگزی شمال اردبیل و 24 هزارگزی شوسۀ خیاو به اردبیل. کوهستانی، معتدل، دارای 2447 تن سکنه. آب آنجا از چشمه و پیله رود. محصول آن غلات و حبوبات و میوه جات. شغل اهالی آن زراعت و گله داری، راه آنجا ماشین رو است و مرزبانی درجه 2 دارد. این آبادی از 13 آبادی کوچک پهلوی هم تشکیل می یابد که اسامی قراء آن بشرح زیر میباشد: فتح مقصود، نظرعلی کندی، هشند، جوش آباد، سنجد محله، پیرراه، آقایارلو، یوز باشی محله، پیر جوار، قلعه، قاضی کندی، کوده لر، صلاح قشلاقی، ولی آباد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیله ور
تصویر پیله ور
سوداگر، فروشندۀ دوره گرد و خرده فروش که اشیای خرده ریزه مانند نخ، سوزن، مهره و مانند آن می فروشد، چرچی، سقط فروش، سقطی، خرده فروش، پیلور برای مثال چو در بسته باشد چه داند کسی / که جوهرفروش است یا پیله ور (سعدی - ۵۳)، ابریشم فروش، فروشندۀ قز، قزّاز، ابریشمی، کسی که پیله می خرد و ابریشم می ریسد
فرهنگ فارسی عمید
نام رودخانه ای است که قسمتی از آن تاآنجا که داخل رود لادین می شود سرحد بین ایران و عراق را تشکیل می دهد. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 41)
لغت نامه دهخدا
(پُ)
رودخانه ای است که به بحر خزر میریزد و محل صید ماهی است. (از جغرافیای اقتصادی ایران تألیف کیهان ص 32)
لغت نامه دهخدا
(لَ لَ فَ)
ده کوچکی است از دهستان مرکزی بخش لنگرود شهرستان لاهیجان، واقع در ساحل دریای خزر. دارای 30 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(کُ لِ)
دهی از دهستان کوشک است که در بخش بافت شهرستان سیرجان واقع است و 191 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(یَهْ)
دهی است از دهستان دیزمار باختری بخش ورزقان شهرستان اهر. دارای 719 تن سکنه. آب آن از رود خانه امیری و ارس. محصول آنجا غلات، برنج، پنبه، توتون و سردرختی. شغل اهالی زراعت، گله داری و کسب و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
پیلوا. پیله ور. (فرهنگ ضیاء)
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ وَ)
پیلور. شخصی که داروو اجناس عطاری و سوزن و ابریشم و مهره و امثال آن بخانه ها گرداند و فروشد. (برهان). دارو فروش. (آنندراج). صیدنانی. (تفلیسی) (مهذب الاسماء). خرده فروش. دوره گرد در ده ها. پلژی فروش. عطار. عقاقیری. چرخچی. کسی که اسباب مختلف در کیسه یا بسته ریزد و برای فروش دوره گرداند و عموماً به ده ها برد. (فرهنگ نظام). چرچی. تاجر دوره گرد. صندلانی. دست فروش. پلژه فروش. (مهذب الاسماء). در محاوره کسی که مس و سفیداب و دیگر آرایش زنان در کوچه ها فروشد. (از آنندراج) :
در ته پیلۀ فلک پیله ور زمانه را
نیست به بخت خصم تو داروی درد مدبری.
خاقانی.
چو در بسته باشد چه داند کسی
که جوهرفروش است یا پیله ور.
سعدی.
این مسئله از هم طلبان معرکه گیرند
این خرقۀ پشمینه کشان پیله ورانند.
مخلص کاشی (از آنندراج).
فلاوره، پیله وران، طبیب. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
دهی است از دهستان پشت آربابا از بخش بانۀ شهرستان سقز. در 7500گزی جنوب غربی بانه و در منطقۀ کوهستانی سردسیری واقع است و یکصد تن سکنه دارد. آبش از چشمه و محصولش غلات، توتون، ارزن، گزانگبین، مازوج، زغال و شغل اهالی زراعت و زغال فروشی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(کی)
دهی از دهستان آلوت است که در بخش بانۀ شهرستان سقز واقع است و 300 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(مَ هََ)
دهی از دهستان دیزمار باختری از بخش ورزقان شهرستان اهر، واقع در 33هزارگزی باختری ورزقان با 215 تن سکنه. آب آن از رودخانه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
دهی جزء دهستان اشکور پائین بخش رودسر شهرستان لاهیجان واقع در 56هزارگزی جنوب رودسر و بیست هزارگزی جنوب خاوری سی پل. کوهستانی و سردسیر. دارای 111 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات، بنشن، لبنیات و عسل. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان کرباس و جاجیم بافی و راه آن مالرو و صعب العبور است و اکثر سکنه در زمستان جهت تأمین معاش به گیلان میروند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(گی وَ کَ)
جزء محالات بانه است در 44فرسنگی شمال غربی سنندج. (جغرافی غرب ایران ص 72)
لغت نامه دهخدا
(حَ لِ)
رودی است در ایالت طهران. سرچشمۀ آن فیروزکوه و قرای خوار را مشروب می کند و شعب آن موسوم به نمرود و دولی چای میباشد و چون از قریۀ عمارت میگذرد به شعبه ها تقسیم میشود و یکی از آنها ازقشلاق میگذرد. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 311 و 355)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
نام یکی از دهستانهای بخش نطنز شهرستان کاشان است. این دهستان در شمال باختری نطنز و درۀ شمالی کوه کرکس واقع است. سردسیر و خوش آب و هواست. آب آن از زه رود خانه محلی است. محصولش انواع میوه های سردسیر و غلات است. این دهستان از شش آبادی و چند مزرعه تشکیل شده و سکنۀ آن در حدود 4400 تن و قراء مهم آن از این قرار است: چیمه، هنجن، بیدهند، فریزهند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
نیم کوب. نیم کوفته. کبیده. بلغور. رجوع به پله کو شود
لغت نامه دهخدا
(دَ لَ)
نام رودیست در خاک فیروزکوه بدین توضیح که سه رود کوچک که یکی از تنگۀ واشی خارج می شود و از چمن فیروزکوه می گذرد با رود دیگری که از چمن گورسفید می آید و همین نام دارد و رود دیگری که از چمن شورستان کنگرخانی می آید بهم می پیوندد و به سوی مغرب جاری می شود و سپس به رود دلیچای متصل می گردد و دجله رود را تشکیل می دهد و وارد خاک خوار می گردد. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 351)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
دهی است از دهستان الموت بخش معلم کلایه شهرستان قزوین با 215 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
از نواحی لارجان مازندران. و بدانجا ابوجعفر حسن بن ابوالحسین بدست ماکان کاکی کشته شد. (حبیب السیر ج 1 ص 345)
نام دیگر ’نورود’ و آن رودی است میان رشت و لاهیجان. (مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 16)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی جزء دهستان مرکزی بخش لنگرود شهرستان لاهیجان واقع در 7هزارگزی جنوب لنگرود و چهارهزارگزی جنوب شوسۀ لنگرود به لاهیجان. کوهستانی و سردسیر. دارای 120 تن سکنه. آب آن از چشمه سار. محصول آنجا لبنیات و عسل. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است و نصف اهالی در تابستان به ییلاق سمام میروند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
ده کوچکی است ازدهستان قیس آباد بخش خوسف شهرستان بیرجند، واقع در23هزارگزی جنوب خوسف و 2هزارگزی خاور راه مالرو عمومی سرچاه، جلگه، گرمسیر، دارای 25 تن سکنه، آب آن از قنات، محصول آنجا غلات، شغل اهالی زراعت و مالداری و راه آن اتومبیل رو است، (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
شخصی که دارو و اجناس عطاری و سوزن و ابریشم ومهره ومانند آن بخانه ها گرداند و فروشد خرده فروش دوره گرد: چو در بسته باشد چه داند کسی که جوهر فروش است یا پیله ور ک (سعدی)، طبیب پزشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیله کوب
تصویر پیله کوب
نیم کوب نیم کوفته کبیده بلغور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیله ور
تصویر پیله ور
((~. وَ))
دست فروش، دوره گر د، عطار، پزشک
فرهنگ فارسی معین
پیشه ور، خرده فروش، دوره گرد، کاسب، محترفه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نام مرتعی در آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
از دهکده های ناحیه ی گیل خوران قائم شهر
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی از دهستان میان دورود کجور، نام کوهی در کجور
فرهنگ گویش مازندرانی